تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
یک جفت کفشِ جامانده پشت در.


از دیشب تا خود صبح دست  حقیر در تشت آب تشریف داشتن:| گرچه این دردا دیگ عادی شده برام:)) دیگه  ننالیدم بابت دندون درد و سوختگی مچ دست و زخم پاشنه پام:))دیگه این چ*یز ناله ها خز شدن:/ دیگه دلم به عسل خوردن نمیره^_^ چطولی عسل بخورم وختی روی دست سوختم عسل مالیدم بعدتیکه ای از شیشه ی ظرف عسل دوروز تو پام بود؟!!ویزویزیای عزیز رو اعصابتون مسلط باشین^_^ شاید با پادرمیونیه نون وکره فرآورده تونو بدم پایین:))ولی شاید!! 

+ما یک عدد چوپان داریم^_^ همون اول سال که قدم نهاد بدرون کلاس گفت:«من خواجوی ام:/ خ-واو-الف-جیم-واو-ی!!»و تاکید بسیار فرمودن روی اون«واو»اولی:)))بعد ایشون کیفشون که کیف نیست:| جعبه کمکهای اولیه ست^_^ جلسه گذشته که یکی از بچه ها علائمی از آنفلانزا رو در تن لش-ش...ملاحظه فرموده بود خانوم خ واجوی  یه قرص سرماخوردگی بهش داد:))) تازه کرم وماسک و قرصهای دیگه هم موجود بود تو کیفش!!خودم دیدم:// یه چسب زخمم تو جیب کوچیکه ش جاسازی کرده بود برای مواقع حاد°_° امروزم که دست منو دید یه پمادی بهم داد که بمالم روش...البته من چون از منبع واسم پماده مطلع نبودم سریع با دستمال پاکش کردم:// صدیقان باشعور امروز تمایل شدیدی به گرفتن وکشیدن مچ سوخته بنده داشتن که خب چون خجالت نکشن بروشون نیاوردم... باقری هم...گویا امروز..آه م..همان اشکهای ریخته شده ام در کنج زیرزمین مدرسه... گریبان گیرش شده...چرا که امروز نبود://مدرسه نبود!! مریض شده بود بشدت•_•

حاج اقا امروز یه حرفی زد!!!

+شماها تلاش میکنید تا وقتی بزرگ شدید یه چیزی بشید...البته الانم چیز هستید:| 

+شنیدم خانم مدیر داشت به همکارش میگفت:«این حاج آقای خیلی روی اعصابه...» والا حاج اغا بیش از ده متر با خانوم مدیر فاصله داشت://رو جانمازشم نشسته بود نه رو اعصاب خانوم:| (خانوم مدیر ما با خالی بندی کیف میکنه اصن!)

×امشب میخوام برم پیش خاله م!تنهاست:)))اغاشون تشریف ندارن(تازه عقد کرده^_^) باشد تا با دوربینش کلی عکس بگیرم:)))

امضا:«بهار عکاس»


*شاید یکمی غیر عادی باشه... ولی من عکس گرفتم^_^ از اون تیکه شیشه ای که تو پام بود:| ونگهشم داشتم...

خودم را خواهم کشت...اگر زندگی به همین سادگی از کنارم بگذرد... خودم را دار خواهم زد!!

Bahar alone^_^ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۰ ۱۴ ۴ ۶۲۰

نظرات (۱۴)

  • Laya ●~●
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۱۹:۲۹
    خوش بگذره خواهرم....
    😊😊😘
    زبان چند شدی؟؟
    خوش گذشت امروز من نبودم؟؟😊😉
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۶ آبان ۹۵، ۱۹:۳۴
      کوجا بودی؟؟؟

  • Haa Med
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۱۹:۴۳
    ابتدا هی زل زدم به این عکس ببینم چی هست. بعد که نوشته رو خوندم فهمیدم.
    حاج آقایِ بیچاره.
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۶ آبان ۹۵، ۲۰:۰۸
      بمن میگن عکاس فعال!!! یعنی دوربین در هر شرایطی دستمه...
      حاج اغای بیچاره ی پاندا:||||
      ^_^ بیچاره باقری!! نه؟
  • آرزو ^_^
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۲۰:۰۲
    بهار ؟؟؟
    دیگه نبینم از این حرفای چرت‌و‌پرت بزنیا .
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۶ آبان ۹۵، ۲۰:۰۸
      خودم را نخواهم کشت... واین بدتر از مرگ است!!!
      دیگه ته کشیدم... ته ته!!
  • Laya ●~●
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۲۰:۲۹
    چه میگوووییی عاقل؟؟😱😱😨
    این خودکشی توی حموم و اینا رو جمع کن گلم ما هنوز بهت نیاز داریم😊
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۶ آبان ۹۵، ۲۰:۳۱
      نه دیگه... بریدم...
  • Laya ●~●
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۲۰:۳۰
    بهدشم اومدم اصفهون😊😊
    اینجا خعیییییلی خوش میگذره 😁😄جای دوستان خالی😊
    دختر عمو جان سلام میرسونن😚😍😜
  • ɐɹɐɓol •_•
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۲۱:۰۳
    اوخ >_<
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۶ آبان ۹۵، ۲۱:۰۵
      چیشد؟! عکس شیشهه؟!!:))
  • مکاترونیک خودرو
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۲۱:۲۰
    وااادخترچه بلااایی سرخودت اوردی...........

    خونه خااااله خوش بگذرررررره
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۶ آبان ۹۵، ۲۱:۲۱
      :)))بلا چیه:)) 
      نه دیگه خاله جان زنگ زد گفت نمیخواد بیای..خودم میام خونتون؛))
  • masi Rika
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۲۱:۲۲
    بهار نگو که این تو پات بود!! Oo
    دیگه مدیرتونم به حرف افتاده لابد یه چیزی بوده خب! :دی
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۶ آبان ۹۵، ۲۱:۲۵
      همین تو پام بود^_^بخودا!!!
      معلومه یه چیزی بوده...ولی حاجاغائه خیلی بی ادب بوده:))
  • گمـــــــشده :)
    چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵ , ۲۳:۱۴
    تیکه شیشه ی بزرگی به نظر میاد
    :|
    حتما حاج اغاهه رو اعصاب بوده دیگه
    خخخخخخ
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۷ آبان ۹۵، ۱۰:۱۲
      بزرگ و دردناک :|
      نه بابا خودم دیدم رو جانمازش نشسته بود:))
  • The Flash
    پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵ , ۰۱:۰۳
    :| #علام_موجودیت
  • محمد ،،،
    پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵ , ۰۱:۱۹
    یه بار دو تا سوزن خیاطی که وسط خونه افتاده بود تا نصفه رفت تو پاشنم...
    من نه داد زدم نه گریه کردم
    فقط چنان با مشت کوبیدم روی مبل خیاطی مادر
    که دست خودم هم کبود شد
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۷ آبان ۹۵، ۱۰:۱۳
      منم نه جیغ میزنم نه گریه..میشینم درش میارم:)) عاقلانه ترین رفتار موجود:/
  • اَسی ...
    چهارشنبه ۱۳ بهمن ۹۵ , ۱۷:۴۸
    وای چقدر بزرگ بوده! چه جوری دو روز تو پات بود؟ وقتی تو پات بود خونریزی نداشت؟ تو عکس که خونیه :|
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۱۳ بهمن ۹۵، ۱۷:۵۰
      خب خونیه:دی
      خیلی درد داشت!
      خداروشکر به پوستم چسبیده بود نرفته بود تو گوشتم خیلی..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نویسندگان