تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
یک جفت کفشِ جامانده پشت در.


از همون وقتی که کوچیک بودم واز شبکه دو( اونموقع پویا نبود:دی)انه رو میذاشت مرتب میدیدم:)

بعد رفتم نمایشگاه کتاب:| جلد اولشو نه... جلد دومشو خریدم:) جلد سومشو عید تو هتل خوندم!! طی دو روز ونصفی:دی

از اون موقع به بعد هرچی پول گیرم میومد میدویدم میرفتم کتاب انه رو میخریدم... تا اینکه بالاخره کتاباش تموم شد:// حالا انه ای که دوسال ازم کوچیک بود کوچیکترین دخترش دوسال ازم بزرگتره...

انه بزرگ شد... ومن کوچیک موندم!

و این یه غصه بود...

گذشت و کتاب جغرافیامو نگاه میکردم که... جززیره پرنس ادوارد رو پیدا کردم!!

:))جزیره انه!

از اون موقع اگه یه نقشه کامل وکوچیک جهان رو بزارید جلوم ظرف سه ثانیه جزیره پرنس ادوارد رو پیدا میکنم وبا مداد قرمز یه دایره خوشگل دورش میکشم:)

بماند که الان دوستای دوران ابتداییم اسممو یادشون نیست ولی میدونن من همون «انه شرلی» ام://

مامانم معتقده: من از انه هم خل ترم:))

چون انه رو باور دارم:دی

+ تمام بچگی من توی یه جمله خلاصه شد: انه شرلی...

از یه جایی به بعد من هدف زندگیمو بخاطرش عوض کردم...

این موقرمز حتی عکسش هم با روح وروان من بازی میکنهع...چ برسه به اهنگش:))

امضا: بهاره با«ه» اضافه...:دی

+ چه ساعت ها که با انه حرف زدم ... چه روزها که با وجود خارجیش خیالبافی کردم!

اما الان...تقریبا دوساله که حتی یه سر کوچولو هم بهم نزده!:((


Bahar alone^_^ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ ۴ ۲۶۱


نویسندگان