تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
یک جفت کفشِ جامانده پشت در.


هفت ساعت تمام منتظر بودم تا نوبتم فرا برسد.

داشتم به خل بودنم ایمان می آوردم که حتی ذره ای استرس هم نداشتم:|

تقریبا سه ساعت،candy crash بازی کردم:))

بیچاره سیستم بازی کم آورده بود..مرحله هاش تمام شد:دی

در این هفت ساعت کسل کننده با نصفی از جمعیت حاضر در مسابقه رفیق شدم.

در آخر هم مجبور شدم «حضار گرامی»را از متن سخنرانی خط بزنم چرا که نفر یکی مانده به آخری بودم که کنفرانسم را اجرا کردم.

یکی از شرکت کننده ها که رفته بود رو سن،بس هول شد گفت:«متاسفانه ما مسلمونیم://»

+جیدا"  عاشق تریبون روی صحنه شدم:))

+slow،از دیروز بیرون نیومده.بنظرتون مرده؟!:/

امضا:«بهار سخنور!»

+انگار نفسهای تو قلیان دوسیب است

سنگین شده ،سرگیجه گرفته ریه هایم!

+شرمنده دوستانی هستم که معترض ان «چرا کامنتای خصوصی رو جواب نمیدی؟»

اگه کاری دارید عمومی بگید.با تچکر.



Bahar alone^_^ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۳۷ ۱۵ ۱۰ ۷۱۰

نظرات (۱۵)

  • 💖 miss fatemeh 💖
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۱۸:۴۰
    هفت ساعت؟؟؟؟؟
    باز خوبه یه چیزی داشتی باهاش سرگرم شی :|

    یعنی نابود امضاهاتم :))))
    اصن عالین :)))))
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۴ فروردين ۹۶، ۲۱:۲۱
      اوهوم:/
      همش بین زیر زمین وحیاط در رفت وآمد بودم:/:))
      :دی
      نابود نباش.بهت نیاز داریم:دی
  • آرزو ﴿ッ﴾
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۱۹:۵۸
    مطمئنا اجرای عالی و منحصر به فردی داشتی بهار سخنور ;))
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۴ فروردين ۹۶، ۲۱:۲۱
      من که راضی بودم.الان فقط بستگی به مقدار لطف داورا داره:))
      +نظر لطفته جانم^_^
  • zari_gh
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۰:۲۸
    تیتر چقدر اشناست 😍😍😍😂😂😂😉😉😜😜

    +من که فکرکنم خیلی خوب اجرا کردی چون یکی از معلم ها گفت احتمالا صباحی و خادمی رتبه بیارن
    ++به نظر من که از غصه دق کرده مرده:/
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۴ فروردين ۹۶، ۲۱:۲۳
      خخخ
      +نظر لطفته :))
      +بهتر:¶
  • zari_gh
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۰:۲۹
    البته نمی دونم چجوری اجرا کردی ، نظرم رو در راستای نظر یکی از دبیرا گفتم:/
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۴ فروردين ۹۶، ۲۱:۲۴
      :))
      میدونم‌
      خانم مولایی اگه رو بقال سر کوچه شون با این وسعت وحجم حساب باز میکرد،ثمر بخش تر بود تا من:پی
  • خانومِ حدیث :)
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۰:۴۵
    اون بالا بالا ها ببینیمت بهار ژووون :*
    حتما slow هم مث من خستــــــس :دی
    به به شعـــــر :)
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۴ فروردين ۹۶، ۲۱:۲۵
      من از ارتفاع میترسم:))
      +تنبل عق»_»(با اون بودم)
      :))
  • هاژ محمود
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۱:۴۵
    سلام

    پوزش می طلبم الان "شکستن" این نوشته کوجاست؟!؟!
    (آیکون تفکر)


    احسنت بر شما
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۴ فروردين ۹۶، ۲۱:۴۹
      من دقیقا یکسال پیش... همین موقعها.. یه سخنرانی تو مدرسه داشتم که به طرز فجیحی بد اجرا کردم..دستام می لرزید:||| و استرس داشتم..اما از اون به بعد.. با یاد آوری اون لحظه های نفرت انگیز... استرسم از بین میره ومصمم میشم تو سخنری واینا:)))

  • هاژ محمود
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۱:۵۰
    اوووووووووووووووووکی!

    موفق باشید
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۴ فروردين ۹۶، ۲۱:۵۳
      این پست رو بخونید:)))
      http://baharkhademi1380.blog.ir/post-preview
  • هاژ محمود
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۱:۵۷
    پست با مفهمومی بود! :|

    صفحه سپید زیبایی بود! :|
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۴ فروردين ۹۶، ۲۱:۵۷
      اوهاع:|
      الان درست میکنم:دی
      پست این بود:
      فکر کنم شما هم مثل من بدجوری به شانس اعتقاد داشته باشین! من تا همین چند روز پیش فکر میکردم ادم متوسط الاقبالی هستم اما درست یک هفته پیش یه چیزی بهم قشنگگگگ ثابت شد... توی صف نماز جماعت  نمازخونه مدرسه مون نشسته بودم خیلی ساکت وبی ازار...!! بی ازار!! سرمم تو کتاب بود.. که یکدفعه حاج اقا بهم اشاره کرد گفت شما!! جا خوردم.. چی؟ کی؟؟ من؟؟ حالا برا چی؟!! با چشمهای از حدقه بیرون زده گفتم:من؟!! حاج اقا فرمودند: بله! چون فکر میکنم شما مغزتون فعاله و روشنفکرید بیاید فردا بجای من سخنرانی کنید!!! اصلا شللللل شدم... من؟؟؟ اخه چطوری؟؟ اما کاریش نمیشد کرد... به هر بدبختیس بود یه موضوع انتخاب کردم به این شرح: هدف خداوند از افرینش انسانها چه بود؟؟ و خداییش متنم خیلی جالب وقشنگ بودد.. زمان موعود فرا رسید.. اصلا استرس نداشتم... بیخیال و خونسرد.. چون متنمو خیلی خوب حفظ بودم... اما چشمتون روز بد نبینه تا پامو گذاشتم تو زیرزمین حالم بد شد... استرس داشتم.. بعد رفتم رو به جمعیت ایستادم.. یه نگاه به حاج اقا یه نگاه به تمام دخترهای مدرسه انداختم.. تو دلم گفتم: چرا اینجا اینقد شلوغ شده!! تا همین دیروز بزور دوصف میشدیم ها!! ماژیک رو از جیبم در اوردم و میخواستم موضوع رو روی تخته بنویسم.. عه! ماژیکم که مینوشت! چرا نمینویسه؟؟ بیخیال تخته شدم.. رو به جمعیت یه نفس عمیق کشید. بلند گفتم: موضوع امروز درباره ی هدف خدا از خلقت انسانه.. وقتی میگیم چرا خدا انسان را افرید دو معنی ممکنه بده.. یکی اینکه هدف خدا چه بود؟ و دیگه اینکه خدا چه هدفی رو برای ما قرار داد؟ چشمم افتاد به حاج اقا که با نیش باز داشت نگام میکرد... خواستم ادامه ی صحبتامو بگم اما... اما به کل همه چی از مغزم پریده بود.. من ومنی کردم و گفتم: یادم رفت... کل جمعیت رفت رو هوا!!از خجالت سرخ شده بودم.. یه نگاه به برگم انداختم و دوباره ادامه ی سخنرانی... دستام ابروریز میلرزید. زمان سخنرانی تموم شده بود اما من هنوز صحبتام به نیمه هم نرسیده بود..با خجالت رفتم سرجام نشستم و گوش سپردم به انتقاد بیرحمانه ی حاج اقا: اصلا خوب نبود.. اول اینکه مسلط نبودین دوم اینکه متنتون در حد بچه ها نبود... اما من شاید بیش از هزار بار تمرین کرده بودم.. ماژیکم هم مینوشت... در ان لحظه بود که به این نتیجه رسیدم: شانس چیست؟ چیزیست که من ندارم. بدبخت کیست؟ خود خاک برسرم..
  • هاژ محمود
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۲:۰۶
    پوزش می طلبم ولی نیشم باز شد! :دی

    البت ب نظرم کار حاج اقا هم اشتب بود! نباید اینجوری برخورد می کرد!

    از این زاویه دوربین ب این قضیه نگاه کنین گ اگر همچین ب قول شما بدشانسی اتفاق نمی افتاد الان شما خانم بهار سخنور نبودید! پس در نتیجه اون موقع شانس آوردین!
    ;-)

    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۵ فروردين ۹۶، ۱۱:۲۳
      :))
      +آدم عجیی بود!اصلا بهش نمیخورد طلبه باشه:دی
      ++دقیقا!
      و من چقدر تو دفتر خاطراتم بد نوشتم و چقدر تا مدتها ناراحت بودم:)))
      تو پست قبلیهم گفتم!هیچ اتفاقی بدون حکمت اتفاق نمیوفته:))

  • احسان ..
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۲:۰۷
    من خصوصی نفرستادم
    فکر میکنم تنظیمات پیامتون مشکلی داره
    یه بررسی بکنید
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۵ فروردين ۹۶، ۱۱:۳۴
      اوهاع!
      +خوبه حالا میخام نظر خصوصی نداشته باشم!://
      :))
      بنظر ت بیان داره فضولی میکنه؟
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۳:۱۲
    یاد کنفرانسی که درآینده ای نه چندان دور قراره اجراکنم، افتادم.
    زبونم پشم درآورد بس که به دوستام گفتم، استرس الکی نداشته باشید و به توانایی های خودتون ایمان داشته باشید!
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۵ فروردين ۹۶، ۱۱:۳۳
      ^^ چقدر خوب!
      +بعنوان یک رنج کشیده در این زمینه،بهت توصیه میکنم که حضار رو هویج و کلم و اینا تصور کن:)))
  • محمدرضا مهدیزاده
    پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶ , ۲۳:۳۷
    در ظاهر یه پُست بود ولی این جوابِ «هاژ محمودم» یه پستِ دیگه بود :دی
    جدیداً پُست هایی که میزارین بالعکس گذشته چندان انرژی بخش نیست هاا !
    الان مثلاً این حاج آقای باحال بود ولی پستِ قبلی آشفته بود :|
    جواب کامنت تونم تویِ وبلاگم بخونین ٬ زحمت کشیدم ٬ سه چهار خط پاسخ دادم !:)
    موفق باشید و با انرژی تر :)
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۵ فروردين ۹۶، ۱۱:۰۴
      خب واقعا یه پست دیگه بود.که پارسل منتشرش کرده بودم:دی
      :)))
      چشم!
  • Poker Face
    جمعه ۲۵ فروردين ۹۶ , ۰۹:۵۴
    منم هرررروفت باید کنفرانس بدم یا یکی مونده به اخریم یا اخری
    اونموقع ک شانس تقسیم میکردن ما تو صف دسشویی بودیم
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۵ فروردين ۹۶، ۱۱:۰۴
      :))))
      موقع تقسیم کردن ورقه های امتحانی هم:¶
  • محمدرضا مهدیزاده
    جمعه ۲۵ فروردين ۹۶ , ۱۰:۲۵
    دو ٬ سه بار کامنت فرستادم ارسال نشد ٬ نوشته بودم انرژی پُست هاتون کم شده ! یه کم آشفته هم شده .
    به ظاهر به پُست بود ولی اون پاسخِ «هاژ محمود» رو هم نخونده بودم :)
    امیدوارم موفق بوده باشید
    راستی پاسخ کامنت تونم توی وبم بخونین !
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۵ فروردين ۹۶، ۱۱:۰۳
      :)))
      اومد همش!:دی
      +راستش در گیر م.
      هم خسته م
      ...:))
      امتحان پشت امتحان.
      بخاطر همین نه میتونم نوشته ای رو بخونم...نه میتونم خوب بنویسم.
      :))مرسی بابت اینکه گفتین^_^سعی میکنم انرژیمو برگردونم:)

  • Marg Margbar
    جمعه ۲۵ فروردين ۹۶ , ۱۲:۴۱
    وب زیبایی دارین دنبال شدی خوشحال میشم رنبال کنین
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۵ فروردين ۹۶، ۱۸:۵۵
      :)))
      لطف داری!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نویسندگان