تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
یک جفت کفشِ جامانده پشت در.


۲۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

امروز یه درس بزرگ گرفتم... اینکه زیاد از کسی تحویل نگیرم.. زیاد محل کسی ندم..«سرد که باشی دوستت دارند!!درست مثل قسمت سرد بالشت!!»

دیگه شاید از کسی تعریف نکنم!!

پ.ن:«بهار نارراحت»


Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۵ ۱۳ ۱۸۲

Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۵ ۱۳ ۱۸۲


اول میخاستم دنیس پسر رو( نه دختر) بکشم... چون عمری با تصور پسر بودنش زندگی کردم... بعد پشیمون گردیدم.. بعد میخاستم بابالنگ دراز سابق رو بکشم.. چون تازگیها وبشو پیدا کردم...و بدجور خلوته!! اونم کشیدم ولی خوب از آب درنیومد... بعدم که تصمیم براین شد که گندم بانو و مسی ریکا رو بکشم...

+ خیلیهارو میخاستم بکشم ولی خب فقط سه تا مجاز بود:))

اولی گندم بانوئه...دومی هم مسی ریکا:))

+خیلی سخت بود راضی کردن وکشیدن منت علی برای قاپیدن مدادرنگیهاش:/


Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۴ ۳۰ ۱۵ ۱۱۰۵

Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۴ ۳۰ ۱۵ ۱۱۰۵


+آبدی بیا کیک پختیده....(آبجی بیا کیک پخته)

-پختیده؟؟:/// سوختیده!!

امضا«بهار بیخیال(من کیک نپختیدم که...مامانم پختیده گذاشته رفتیده...)»


Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۴ ۱۰ ۱۹۵

Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۴ ۱۰ ۱۹۵


هویج ترین چوپان شاید!از آن ادمهایی که وقتی مدرسه میرفتند همیشه جلوی صف میگذاشتنشان..از ان دسته ادمهایی که در جلسه ی اول دیدار باهاشان دستگیرت میشود از هویج بودن فقط رنگ نارنجی را به ارث نبرده! از ان هویج های خوش خنده وساکن منطقه ای بنام« هپروت»!! ان دسته ادمهایی که ترجیح میدهند بجای خسته کردن خودشان برای جواب دادن به سوال دیگران همان دفعه اول بطور نامحسوس بگویند: خفه!

از انهایی که بگویی«سیب» برایت یک ساعت تمام از فضائل و خواص این میوه ی بهشتی فک میزنند:| وهیچ بین حرفهایش نفس نمیکشد:/ البته نه اینکه بگویی «ف» میروند فرهزاد!!! نه! کسل کننده وغیر قابل تحمل تر از این حرفها! بعد شوما تصور کنید یک همچین ادمی...با همچین شمایلی... آمده شده چوپان یک مشت گوسفند نزار وخسته.. که سردسته شان بره ی ناقلا یا همان بهار خودتان عسد^_^ کاری با شوت بودنش ندارم_ تازه خیلی هم به نفع من تمام شده_ اینهم بماند که زیر میز پفیلا میخورم ونمیفهمد!!شاید هم بشود ان لهجه ی قرقاتی اش را متحمل شد!! ولی «خانمی»( یک کسره بخورد زیرنون) گفتنش را کجای دلم جا دهم؟؟ این تکیه کلام لعنتی اش.. آبروحیثیت نگذاشته به والله!!

جلسه ی اول.. داشتم زیر میز ساقه طلایی میخوردم که یکهو گفت: خانمی!!!! منهم از همه جا بی خبر... سیخ شدم سرجایم وبیسکوئیت پرید تو حلقم:| این بغل دستی گاگولمان هم هی تاپ تاپ محکم میکوبید تو کمرم که مثلا « دیگه خفه شدنم بند بیاد:/»..گرچه چوپان هویج طور.. اصلا نفهمید که من داشتم ساقه طلایی کوفت میکردم که حالا مثلا خفه شده ام!! از آن به بعد اما... دیگر سیخ نمیشدم:/ ولی بودند گوسفندهای لاشعوری که به پشمهایم میخندیدند:|

یک چیزی را یادم رفت بگویم!!اینکه چوپان مذکور...تمایل شدیدی به ریختن تمام زیروبم ومسائل خانوادگی اش روی یک دایره ی بزرگ حتی!..دارد.مثلا من میدانم فامیلی پدر شوهرش چیست... یا مثلا میدانم چند تا برادر شوهر دارد واسمهایشان به ترتیب قد چیست:// چند تا خاطره هم  درباره ی پسر وخاهرش تعریف کرد که چون خوابم برد دقیقا نفهمیدم موضوع از چه قرار عسد:)) ولی قول مردانه میدهم از گوسفندهای مثبت طویله بپرسم وشوما را ازین بی خبری برهانم^_^

پ.ن: اگه احیانا متوجه نشدین گوسفند چیه...چوپان کیه؟؟مراجعه شود به پست«چوپانهای جدید»:))))

امضا: بره ی ناقلا!!!

دقیقا قیافه من وقتی داشتم ساقه طلایی میخوردم و چوپانه گفت:خااااااانننننمیییییی! اون پشت سری هم بغل دستی گرامیه^_^


Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۲ ۹ ۸ ۳۴۲

Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۲ ۹ ۸ ۳۴۲


یک ابنبات نعنایی میندازم توی دهنم...وخیره میشوم به صفحه ی کاهی رنگ کتاب.. انقدر فرو رفتم در دنیای کتاب که یک لحظه باورم نمیشود فقط یک صفحه! از کتاب مانده.. کتاب را میبندم.. ویک اه سوزناک میکشم...از همانهایی که وقتی او رفت کشیدم!به جلدش خیره میشوم... به قطر کمش! واینکه چقدر نقطه های تاریک ومبهم ذهنم را روشن کرد... وبه سوالهای گوریده در ذهن ژولیده م جواب داد...به اینکه حالا «قطعا» با منطق ودلیل یک شیعه ومحب علی (ع)ام... به اینکه حالا واقعا عاشق شان ام!! یک لحظه ذهنم میرود به نقطه ی عکس این حالت... اگر یک کتاب ضد تشیع.. ضد اسلام وضد اعتقاداتم را میخاندم! شاید ممکن بود از دینم برنگردم وکافر نشوم ولی قطعا سست میشدم در دین ومذهب ام... وچه بدبختی از این بالاتر؟اگر یک کتاب غرب وار که توش پر از فساد وگناه به کلمه کشیده شده...پر از صحنه های پوچ!! را میخاندم وهمینطور ادامه میدادم به خاندن وخاندن... شایدم تا اخر عمر هیچکدام از ان کثافت کاریها را نمیکردم( وشاید هم دچارش میشد) به هرحال برایم عادی میشد..خاندن گناهان دیگران برایم نوعی عادت ویک حالت عادی جلوه میداد... واین یعنی فاجعه!! واین یعنی پای یک بچه شیعه میرسد به مرز کفر وایمان ومثل « او» می اید مینشید روبه رویم ومیگویدک خدا کیه؟؟ حجاب چیه؟؟ نماز کیلو چند؟؟  وبا جهالت تمام چشمهایش را میبندد که: من ازادی ندارم!! چرا نمیتونم ویسکی بخورم وبرم عشق وحال واینا...؟ چرا خودکشی حرامه؟ اخه زندگی هم زوری؟ وهرچه برایش دلیل بیاوری و متقاعدش کنی ...قبول نکند.. تاحالا توانسته اید رنگ قرمز را به یک کور حالی کنید؟؟ اینها هم دقیقا همانطوری چشم وگوششان بسته میشود...

کاش یاد میگرفتیم هر چیزی را تجربه نکنیم و به هرچیزی عادت نکنیم... کاش نمیگذاشتیم خیلی قضایا برایمان عادی بشود!

پ.ن: کتاب « پسران دوزخ» خیلی قشنگه... مفید اما بیشتر!

امضا: حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ بهارالله« دام عزه»...

پ.ن: دیدین بعضیا میگن اگه فلان فیلمو نبینی نصف عمرت بر فناست؟؟ شمام اگه این کتابو نخونید کل عمر شیعه بودنتون بر هواست:))

+ اصن به جلد کتاب که نیگا میکردم تنم مورمور میشد!! تازه شبم خابم نبرد(خواب..خواندن.... اینو نوشتم که بگم من از عمد مینوشتم خاندن و اینا...وگرنه بیسواد نیستم)


Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۲ ۱۱ ۲ ۳۰۸

Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۲ ۱۱ ۲ ۳۰۸


-(با حالتی فیلسوفانه وعارفانه)یه لیمو شیرین هرچقدرم تلخ بشه بازم لیموشیرینه!!

+جک گفتی:// شاید بشه اینطوری گفت:«یه لیمو شیرین هرچقدرم شیرین باشه بالاخره تلخ میشه...

-(با حالتی معترض و جوش کرده)نخیررررم! من مثالم دارم برا حرفم:|

+خب؟

-مثل همون مرده که شورت فروشی میزنه بهش میگن اصغر شورتی...بعد خجالت میکشه میره کتابفروش میزنه بهش میگن:«کتابفروشیه اصغر شورتی»:|||||

من:////

+مامانم°_°

+مامانم:|

پ.ن:«ول کن جهان را...للیموشیرینت تلخ کرد^_^

امضا:«بهار شیرین»

پ.ن:«یه شماره۰۹۱۹... چند وقتیه زنگ میزنه تا برمیدارم قطع میکنه...بار اول که برداشتم گفتم الو یه مکثی کرد بعد قطع کرد..الانم گوشی کنارمه...ززیر چشمی دارم نیگاش میکنم...که تا زنگ زد بردارم چارتا فوش پدر برادری بارش کنم^_^

:///


Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۱ ۲۰ ۸ ۳۴۶

Bahar alone^_^ ۹۵-۹-۰۱ ۲۰ ۸ ۳۴۶


۱ ۲ ۳

نویسندگان