تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
یک جفت کفشِ جامانده پشت در.


۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

هنوز خیلی از ابعاد شخصیتی ام کشف نشده بود!

هنوز آنقدری خودم را بلد نبودم!خودشناسی براستی برای تنبلی مثل من سخت بود!همینطور زمان بر و طالب صبر!

این شد که کلا" بیخیال خودم،رفتم سراغ آدمای اطرافم وشروع کردم به معاشرت!:/

دنبال یکی بودم که مرا بفهمد:|توقع داشتم!در حالی که  خودم،خودم را نمیفهمیدم و کوچکترین شناختی از خودم نداشتم!

حدس میزدم!(ازینکارها خوشم می اومد) شخصیت اطرافیانم را حدس میزدم و تصور میکردم..انهم براساس ظاهرشان!

قطعا آن کت قهوه ایه شخصیتی شخیص داشت:||!!

مسلما همان چشم آبیه،قلبی صاف داشت!(اینهارا من میگفتم و براساس همین ها جلو میرفتم!)

حسابی در سرنوشت ام دخیل شده بودم.

خودم انتخاب میکردم چه کسی باید وارد زندگی ام شود!خودم مشخص میکردم که فلانی باید در قلبش را برایم باز بگذارد:/

تیرهام به هدف نمیخورد!:/

هر روز تهی تر میشدم.کم کم داشت حالم از زندگی بهم میخورد!

به آدمهای اطرافم توجه نمیکردم!صرفا احترام و توجهی را که نثارم میکردند میپرستیدم:/

همانموقع بود که فهمیدم،من یک خودخواه ام!

عجیب بود... من یک خودخواه خودنشناخته بود!خودم را میخواستم اما تلاشی برای کشف خودم نمیکردم!

این دو صفت،باعث شد «بیخود»شوم!

بتدریج راه ام را عوض کردم..(اعتقادی به معجزه و آدم شدن ۲۴ساعته ندارم)

دوسال طول کشید ..شاید هم فراتر از آن!

به زندگی شادم مشغول شدم.افسار سرنوشت را رها کردم تا در فرصت مناسب با میل خودش بسمتم بیاید!

زندگی الآنم، خیلی هم خوب هست!

دارم خودم را میشناسم!والحق که من عجب جانوری ام:دی

امضا:«بهار خود شناس»



Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۳۱ ۸ ۳۹۶

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۳۱ ۸ ۳۹۶


+شاید غلط بود اینکه عادت کردیم!

نباید عادت کرد،جنگیدن هم فایده ندارد...گاهی اوقات باید عاقلانه تحمل کرد:))

امضا:«بهار بد عادت!»


Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۳۰ ۱۷ ۲۳۱

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۳۰ ۱۷ ۲۳۱


یک سوالی بود که یکسال در ذهنم خاک خورد. دیروز فکر کردم حالا وقتش رسیده که کار نیمه تمام را تمام کنم!
خدا را چ دیدی !شاید همین فردا با یک ماشین تصادف کردم و درجا مردم!دوست ندارم بدون جواب بروم(گاهی اوقات اینقدر صریح حرف زدن از مرگ.. باعث میشود کمی جدی بگیریمش!)
یکبار پای سخنرانی یک بنده خدایی.. شنیدم میگفت که فقط کسانی لیاقت دیدار امام زمان را دارند که به کمال رسیده باشند.
+ بنظرم این حرفش بیشتر شبیه این بود که به یک بیمار بگویند: هر موقع خوب شدی میتونی دکتر رو ببینی!
خب من الان به امامم نیاز دارم. الان کارم گیرشه... وقتی به کمال برسم دیگه بود ونبودش چه سودی داره؟
امضا= بهار نیازمند

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۸ ۲۰ ۱۲ ۴۳۵

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۸ ۲۰ ۱۲ ۴۳۵


داد زد:چرا کسی به دادمان نمیرسد؟!

دست های عاشقانه تا دهان نمیرسد؟:|

داد زد تمام چیزهای خوب از شما ست!

نان وعشق و گل چرا به دیگران نمیرسد؟

گفت «ای خدای مهربان!به من بگو چرا؟»

حرفهای ما به گوش آسمان نمیرسد؟

گفتم:«آری!آری! اعتراض وعشق حق ماست

حق مردمی که دستشان به نان نمیرسد!

منکران عشق را نگاه کن...تمامشان

عاشق اند وعاشقی به فکرشان نمیرسد!

امضا:«بهار معترض!»


Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۸ ۱۶ ۹ ۴۶۳

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۸ ۱۶ ۹ ۴۶۳


آدمها،جانور های پیچیده ای اند...که هر چه تویشان غرق شوی...نمیشناسیشان که هیچ! 

از «زندگی»سیر میشوی!

+مانده ام خدا،بعد از خلقتت چطور توانست بگوید،احسن الخالقین:|…

+هنوز هم درد دارم! 

واژه هایم غم گرفته اند،میدانم!

زخم...شاید خوب شود،ولی مطمئنا جایش میماند!



Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۶ ۱۸ ۳۹۹

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۶ ۱۸ ۳۹۹


دبیر عربی نمی فهمد چرا در بعضی مواقع(وقتی دونفر  با هم یک حرفی را میزنند)شروع میکنند به مو کشیدن!حتی اگر دو فرد مذکور یکی این طرف کلاس و آن یکی آنطرف باشد!:/(بنا به خرافه ای.اگر دو دختر مزدوج نشده،یک حرف مشابه را همزمان باهم بگویند.هر کسی که ریشه ی موی دیگری را بکشد،همسرش زیبا تر خواهد بود!)

+حتی بنده شخصا شاهد صحبتهای همکلاسی ام با بغل دستی اش بودم که میگفت:«یبار با مامانم با هم گفتیم سلام،...(بقیه شو خودتون حدس بزنید!)»

در همچین مواقعی،اگر طرف مقابل همچین موهایش بیرون نباشد،«به چاک»زدن را به جان میخرد.

(یعنی،حالا که مال من قرار نیست خوشگل تر باشه نمیزارم مال تو خوشگل بشه://)

+میبینید؟دخترها همچین موجودات بفکری هستن:|

++البته باید توجه داشت که مال بنده،از مال خانم ف.م زشت تر عسد:///

الله اکبر!

امضا:«بهاری که مال او زشت تر از مال خانم ف.م عسد!»

+من گفتم که خصوصی نظر ندید،طرف حاضر نیست رمز پستش رو حتی! بهم بگه!



Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۵ ۱۷ ۱۲ ۴۳۵

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۵ ۱۷ ۱۲ ۴۳۵


هفت ساعت تمام منتظر بودم تا نوبتم فرا برسد.

داشتم به خل بودنم ایمان می آوردم که حتی ذره ای استرس هم نداشتم:|

تقریبا سه ساعت،candy crash بازی کردم:))

بیچاره سیستم بازی کم آورده بود..مرحله هاش تمام شد:دی

در این هفت ساعت کسل کننده با نصفی از جمعیت حاضر در مسابقه رفیق شدم.

در آخر هم مجبور شدم «حضار گرامی»را از متن سخنرانی خط بزنم چرا که نفر یکی مانده به آخری بودم که کنفرانسم را اجرا کردم.

یکی از شرکت کننده ها که رفته بود رو سن،بس هول شد گفت:«متاسفانه ما مسلمونیم://»

+جیدا"  عاشق تریبون روی صحنه شدم:))

+slow،از دیروز بیرون نیومده.بنظرتون مرده؟!:/

امضا:«بهار سخنور!»

+انگار نفسهای تو قلیان دوسیب است

سنگین شده ،سرگیجه گرفته ریه هایم!

+شرمنده دوستانی هستم که معترض ان «چرا کامنتای خصوصی رو جواب نمیدی؟»

اگه کاری دارید عمومی بگید.با تچکر.




Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۴ ۱۵ ۱۰ ۷۱۲

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۴ ۱۵ ۱۰ ۷۱۲


خواستم بروم.خواستم اینجا را گل بگیرم(زیر «گ» فتحه وضمه هم بگذارید،فرقی ندارد)


دیدم نه از لحاظ شرعی که هیچ ، از نظر عقلی هم اشکال ندارد که بلاگر باشم!


والاه که مسئولین بیان نیامدند دم در وبم که«یالاه اجاره رو رد کن بیاد!»


نخواستم «فرار کنم»!!


خواستم بمانم و همان کاری را بکنم که دوست دارم...!


توی زندگی من یکی حداقل،کوچکترین تغییری بدون مصلحت و حکمت اتفاق نیافتاده! هر روز آدم های زیادی از بقل گوشم رد شدند،با دهانشان حرفهای مختلفی زدند...منهم شنیدم.گاهی خرد شدم.گاهی انگیزه گرفتم!

خیلی قبل تر،یک اتفاق نفرت انگیز افتاد!هر موقع به آن موضوع فکر میکنم،بی بروبرگرد به خودم میگویم:«احمق!»

اما الان اوضاع فرق میکند،الان دقیقا در همان زمینه ای که خیلی قبل تر فضاحت ببار آوردم انتخاب شدم!که بروم امتحان بدهم!

ایندفعه یکجور حرص لای حس های طبیعی دیگری که معمولا در درون یک فرد در یک موقعیت مهم رخ میدهد،مثل استرس و اضطراب،وجود دارد!

احساس میکنم این امتحان خیلی موفقیت بار عسد:|

حتی قبول شدن در امتحان خرداد وبیست گرفتنهای متعدد همچین حسی را در درونم ایجاد نکرده.

«سخنوری»امتحانی که فردا  انتظارم را میکشد!

موضوع های تعیین شده خیلی چرت و بیخود بود:/

منهم از بد وبدتر،«بدتر» را انتخاب کردم:))

«شبکه های اجتماعی»موضوع لاکچری بنظر میرسید:)

مثلا من تصمیم گرفتم سر بحث را اینطوری وا کنم:«در دوجا انسانها گذر زمان رو حس نمیکنن،یکی زیر دوش،یکی تو شبکه های مجازی!»

بعد یک نگاهی که به قیافه دبیر مربوطه انداختم ته دلم جلز و ولز کرد:))

پ.ن:«slow! اسم حلزونیست که به تازگی،به حیوان خانگی خواندگی،قبولش کردم.بچه ی خوبیست در کل! اگر لوس بودن و قهر کردنهایش را فاکتور بگیریم!

خیلی هم مرطوب عسد لامصب:/

مادر هی میگوید ترشحاتش را بمال رو دستت و اینا...وی معتقد عسد،برای پوست مفید عسد!

+هیچوقت یادم نمیرود چطوری ورقه امتحان زبانم را به لزجی کشید!





امضا:«بهاری که دلش میخاد هر کاری دلش میخواهد انجام دهد:)»



Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۳ ۱۳ ۱۲ ۳۶۲

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۲۳ ۱۳ ۱۲ ۳۶۲


قرار بود سورپرایز شود! این بود که کله ی ظهر افتادم تو کوچه وخیابان ها و برایش یک کتاب خریدم.

اما نمیدانم چی شد دیدم دارد با کاغذ کادو ،کادوش میکند!:|

هی میگوید:«اه:/ بیا چسب بده بهم!»

بعد از ظهر تا سرحد مرگ این طرف وانطرف رفتم و هی بالا پایین پریدم و هی پاک کردم وشستم وخورد کردم:)

آخر سر هم که وقت اضافه گیر آوردم به موهام مشغول شدم. 

بعد هم که بابا از مسجد آمد یک نگاهی به موهام انداخت و گفت:«چقدر موهات  شبیه اون زنه شده!»


بعد از تحقیقات به عمل آمده متوجه شدم منظور پدر همچین عکسی بوده :

:/:|

مهمان ها یکی یکی رؤیت میشدند و حقیر هر دفعه که به استقبال میهمان های گرامی میرفت یاد آوری میکرد که:کوچه رو دیدین؟:))

اینکه تولد برادر جان مصادف شده با میلاد امام جواد واینکه بچه های کوچه به دیوار بعضی خانه ها که مال ماهم جزوشان هست،دوتا مهتابی فوق العاده پرنور بصورت هفت۷ نصب کردند.بنده شدیدا با نگاه کردن به هاله های نوری که از بالای در پیداست خر کیف میشوم.

یادم می آید خیلی مصمم بودم که خوشحالم:))و از بس خوشحال بودم شاید به این روز افتادم!

اینکه الان از شدت دل درد روی مبل طبقه بالا تک وتنها ولو شدم،واینکه دختر خاله ام هم از دل درد نیامده:/

اما هنوز مهمانی تمام نشده و من مطمئنم همانطوری که یکهو حالم گرفته شد،یکدفعه هم سر حال میشوم

امضا:«بهاری که میخواهد برود کیک تولد بخورد^_^»

پ.ن:«از فانتزی هایی که از قرار معلوم تا عمر دارم فانتزی باقی می مانند اینست که یک کاسه تخمه بردارم بروم تو کوچه بنشینم چیچیک چیچیک،بشکنم:) اما متاسفانه من  دخترم:/.

+متاسفانه کلمه«اوهاع»افتاده تو دهنم.:/

بعضی دوستان فکر کردند اوهاع صدای آروغ زدنه حتی!!


Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۱۸ ۱۵ ۸ ۴۲۷

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۱۸ ۱۵ ۸ ۴۲۷


رسوای عالمی شدم از شور عاشقی 

ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تورا...

«فروغی بسطامی»

+استثنائا این یکدفعه بیخیال امضا:/

+این روزها سخت دل ٱزرده ام...احمقانه هایم تمام شد...و فهمیدم what a fool i was


Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۱۷ ۲ ۱۰ ۳۳۶

Bahar alone^_^ ۹۶-۱-۱۷ ۲ ۱۰ ۳۳۶


۱ ۲

نویسندگان