:|
:|
درسته الان اعصاب درست ندارم ولی لااقل میتونم قشنگ حرفمو خیلی جدی بزنم:|
اقای Yوخانم x!!
شمایی که میشینی وب میزنی:| اره خودت! چرا دوربرتو نگا میکنی؟ با خودتم! چرا فکر میکنی هر حرفیو میشه تو وبت زد؟ چرا عقده هاتو خالی میکنی تو بیان؟ مگه بیان سطل اشغالیه زبونم لال؟ ( مورد داشتیم وخودم دیدم دختره وب زده بود بعد درباره دوست پسر«هاش»!!! مینوشت:| امروز با احسان فلان...با سعید بهمان!)
بعضی بلاگرا که جرئت حرف زدن توی دنیای واقعی رو ندارن میان توی فضای مجازی تخلیه سازی میکنن... جا داره بش بگم: چطوری عقده ای؟
از این گذشته که پستهای بعضیا خیلی بوداره... بعضی بلاگرا هم هستن خیلی خودشونو ادم حساب میکنن..چنانکه میان بصورت یا ناشناس یا خصوصی صاحب وبلاگو میکشن به چار میخ:| وبا نظرات فاقد شعورشون میخان مثلا بگن که : من خیلی آدم حسابی ام واینا!و... تو خیلی احمقی واینا!
بشین سرجات عامو:| برو کشکتو بساب:/
یه چیز دیگه م اینکه... « احمقانه ترین ندای رفتن خداحافظی ست!»( گرچه خیلی از اونایی که خداحافظی میکنن که این وب حذف میگردد ودر وب تخته میکنن به یکماه نکشیده برمیگردن! بجز مترسک که رفت ونامرد برنگشت:((()
پ.ن: متذکر بشم که من هر بار که برای مدتی نبودم بنا به هر دلیلی «خدافظی» نکردم...! خاهشا منتقدان گرامی بصورت خصوصی نکشنم به چار میخ... باتشکر!
پ.ن: در پی پست « اقاگل» و «پرتقال» حتی!!
امضا: بهار شاکی!