تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
یک جفت کفشِ جامانده پشت در.


۲۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

یک خواسته اگر لقب فرعی و معمولی بودن را بخود بگیرد،زیاد نمیشود روی «شد » آن حساب باز کرد...اما اگر همین!خواسته را بخواهیم و بتوانیم  که جایگزین هدفمان در زندگی کنیم... بوضوع احتمال انجام شدنش بیش از دوبرابر میشود.-هر فرد در زندگی فقط حق وتوان دارد  یک هدف داشته باشد..یعنی فقط میتواند برای یک هدف وقت وانرژی بگذارد..مگر اینکه دوباره متولد شود:)-اگر من آرزو داشته باشم که بروم فلان آباد ،وصرفا «فقط»بهش فکر کنم،این آرزوو میرود تو لیست محال ها!چون واقعا هم من درگیر یک هدف دیگر هستم:/واما نه،اگر بخواهم ودر این امر هم مصمم باشم، واگر این آرزو را جایگزین هدفم در زندگی کنم.. به احتمال بالایی این محال ممکن میشود:)

این یعنی هر هدف در وهله ی اول فقط یک خواسته ست...این ما انسانها هستیم که بوسیله «علاقه»ویا هر علت دیگری(که مهم ترینش علاقه ست) به این خواسته بظاهر ساده بال و پر بدهیم وبه هدف تبدیلش کنیم^_^

+:))مراقب هدفهاتون باشید!

امضا:«بهار هدفمند»

پ.ن:«صرفا عنوان ربطی به متن نداره:| از فاضل نظری:)»


Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۹ ۱۴ ۹ ۴۳۷

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۹ ۱۴ ۹ ۴۳۷


یه جمله آشنایی هست که میگه:«اندازه دهنت لقمه بگیر..یه جمله غریبی هم هست که من میگم:«اندازه شکمت پلو بکش:|»

خوردن سالاد کاهو بدون سس یعنی خوردن چایی بدون قند:/

+یه پسر بچه لاغر موکلاغی،داشت بی توجه به آواز مشهور «ماماااااانم گفتهههههه بمن ،دس توووو مماااااخم نکنم://» انگشتشو تو بینی میچرخوند که یهو  ‌.. خیلی یهو!نگاهم بهش افتاد:/خب حقیقتا بچه لپاش گل افتاد رفت پشت مامانش قایم شد:دی

+دیشب دم یه ساندویچی واستاده بودم یه پسره خارجی رو دیدم(از رنگ مو وچشم وپوستش معلوم بود اروپاییه)کنار نامزدش فکر کنم ،وایستاده بود داشت فلافل میخورد!

بهشون لبخند زدم این شکلی:)

اونام دست تکون دادن لبخند زدن این شکلی:)_:) 

میخام بگم یعنی مهم نیست که زبون همو نمیفهمیم...یه لبخند میتونه خیلی انرژی بده...!

+کاش میشدسال ۹۶،عید نداشت:/

امضا:«بهاری که هنوز دوسال پیش یادش نرفته»

یه اهنگ توپ؛)



Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۸ ۱۲ ۸ ۳۴۲

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۸ ۱۲ ۸ ۳۴۲


یکی مثل ما،دست میکنه تو جیبش ببینه میتونه نصفه آدامسی گیر بیاره تا دهن برادرشو ببنده:/

بعد یکی هم مثل رهی معیری می ناله:«ساقیا!در ساغر هستی شراب ناب نیست!وان چه در جام شفق بینی بجز خوناب نیست:|»

برادرم بزور پنج سالشه...ولی کلاس دومه:/

بقول یه یارویی:«این داداشت جهشی نزده..پرشی زده!»

پ.ن:«تمام تعطیلات عید دعا میکنم که ماهی قرمزا بمیرن!»

:)

امضا:«بهار ماهی گریز:)»


Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۸ ۱۱ ۷ ۳۲۲

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۸ ۱۱ ۷ ۳۲۲


تورا با غیر میبینم صدایم ددر نمی آید...

دلم میسوزد وکاری زدستم بر نمی آید:)

پ.ن:احمقانه ی شمار چند؟:(

تموم شد دفترم:|

+بهتون پیشنهاد میکنم کتاب«عادت میکنیم»رو نخونید...چون از خوندنش لذت نمیبرید..به خوندنش«عادت میکنیدد»!•_^

امروز میرم مدرسه:/

+رگ سمت راست گردن عایا مهمه؟!



Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۷ ۱۲ ۲۲۹

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۷ ۱۲ ۲۲۹


ما از بازی زندگی هیچی نمیدونیم...

قرار نیست با هر اتفاقی شکست...

:))من نمیخوام ببازم.

نمیخوام بگم:«تسلیم!»

میخوام بجنگم...تحمل کنم... واگه شد یواشکی،یه گوشه ای بشینم وآروم اشک بریزم؛)

گاهی اوقات اتفاقات اونقدر کج اتفاق میوفتن که واقعا دلت میخواد بمیری..

الان که میبینم،حس میکنم به ماهی توی تنگ حسودیم میشه..کاش ذهن منم هر سه ثانیه یبار پاک سازی میشد!

زندگی که قرار نیست همیشه بروفق مراد ما جلو بره؟ها؟

مثلا باید دوروز تمام تب ولرز داشته باشی...:/

زندگی که داستان نیست ..که همه چی یهو عوض بشه..یهو!

چقدر بد که امسالم تموم شد:((

+بنظرتون باید سجده شکر بجا بیارم؟

که صبح از خواب پاشدم دیدم تمام خونه رو دود گرفته:||

همین که تو اتیش نسوختم خوبه...حالا مگه یه کتری سوخته چقدر ارزش داره؟

امضا:«بهاری در آستانه ی بهار»



Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۶ ۱۱ ۲۲۲

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۶ ۱۱ ۲۲۲


بسیاری اوقات موهبت میتواند یک لعنت باشد!

به کسی بال برسد ممکن است بیش از اندازه به خورشید نزدیک شود..به کسی قدرت پیشگویی برسد،ممکن است..همواره در ترس از آینده زندگی کند..

به کسی بزرگترین موهبت عالم برسد ممکن است فکر کند«آمده تا بر دنیا حکومت کند!»

+همه ی آدمها از چیزی که درکش نمیکنند ،میترسند

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد..

حیف باشد دل دانا که مشوش باشد!

+جدا ذوق کردم وقتی خبر بدنیا اومدن مهراد کوشولو رو از زبون لعیا(همکلاسیم)شنیدم!قدمش خوب باشه برای جناب میرزا!:)))

امضا:«بهار بیحال»!


Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۴ ۱۶ ۱۲ ۳۸۵

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۱۴ ۱۶ ۱۲ ۳۸۵


اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است!

در دلم باشی وحاشا کنمت سنگین است:/


Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۰۹ ۲۱ ۵۷۴

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۰۹ ۲۱ ۵۷۴


امروز دوباره حال یک بنده خدایی را گرفتم در صورتی که هیچ قصد ناراحت کردن وایضا عصبی کردنش را نداشتم:|

دارم فکر میکنم « در لاک فرو روی» شیوه ی پسندیده ای میتواند باشد؟

اینکه مثل بچه ی آدم سرم را بندازم زیر و به هیچ بشر دوپایی خصوصا از نوع مخالفش نزدیک هم نشوم!

زندگی منفردم را پیش بگیرم و صبر کنم تا عزرائیل جان یک روزی بیاید سر راهم!

یا اصلا چ خوب است برگردم سر خانه ی اول... وبا امید« فردا» ویک « همزاد » و« هم ذات» ادامه ی راه را بتازم!

هر روز صبح یک اتفاق ناگوار تر برایم اتفاق می افتد! جالب نیست؟

هر روز یک آدم بظاهر عادی سر وکله ش در زندگی ام پیدا میشود..خش می اندازد روی روحم وبعد میرود...!

این روزها... بد نمیگذرد!!

خوب هم نمیگذرد!

نه میشود از بدبختی ها نالید ونه میشود بر اساس یک سری دلخوشی جیییغ کشید..

این روزها در عین عجیب بودن... خیلی یکنواخت هستند!

حس ادمی را دارم که مدتی دراز است لباسش را عوض نکرده...! 

حس ادمی که هر روز ناهار تخم مرغ میخورد!

+ انگار قسمت نیست که این انتظار لعنتی پایان بیاید!

انگار قسمت نیست بعضی قضایا « پایان» یابند که خیال ام راحت شود...

پ.ن: یعنی به این وضع عادت میکنم؟

+++ بشدت از دلسوزی وترحم متنفرم!

:)))

امضا: بهار عادی از دور!


Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۰۴ ۳ ۱ ۱۲۶

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۰۴ ۳ ۱ ۱۲۶


امضا: بهارِ عروسک باز!


Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۰۲ ۲۸ ۱۰ ۳۸۹

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۰۲ ۲۸ ۱۰ ۳۸۹


اینبار هم تقصیر آب وهوا نیست!

اینبار فقط میخواهم«بی صدا» روحم را در جسم دار بزنم!

میخواهم روح کشی کنم!

اینبار هنوز نصف «خود»لعنتی ام کار میکند...

ایندفعه،تمام عکس های گالری ام را حذف کردم...همه وهمه شان را...

همه آهنگ های موسیقی را دیلیت کردم

فقط«away»مانده...

یک آهنگ اشنا که نمیدانم چطوری سر از پوشه ی موسیقیهایم در آورده!مثل یک آلزایمری دارم به مخ ام فشار می آورم ببینم میتوانم بفهمم کی و از کجا این اهنگ لعنتیه دل نواز را دانلود کردم؟:|

وایمیستم روبه روی آیینه...این اواخر نگرانی ام وتردید هایم جان دوباره گرفتند که نکند«موهایم دارند تیره میشوند!»هی پایین موهایم را کنار ریشه موهایم میگذارم و هی نگاهش میکنم...

مادر میگوید فرقی نکرده...

فلانی میگوید تیره شده!

:/

این اواخر دور هرچی دوست ورفیق هست را خط قرمز کشیدم...

من را چه به رفاقت؟

در خانه ماندن را ترجیح میدهم به بیرون رفتن!

بیشترر اوقات هم میروم بالا وخودم را با کتاب مشغول میکنم...

این یک هفته بگذرد...

زندگی جدیدی را شروع میکنم...یک زندگی نو!

باید همه چیز را خنثی کنم...باید خوب تنها باشم..تا بتوانم انتخاب کنم...

چطوری میخواهم زندگی کنم؟!!

امضا:«بهار غوطه ور»


Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۰۲ ۱۵ ۲۶۱

Bahar alone^_^ ۹۵-۱۲-۰۲ ۱۵ ۲۶۱


۱ ۲ ۳

نویسندگان