عرض خیابان را با کفش های نو ام طی می نمودم که چشمم به جمال مردی فتاد...بی کله!! ابتدا لرزی بر اندامم فتاد.اما بعد که دقت را به میان اوردم متوجه شیوید های پس کله ی جناب گردیدم و از اسودگی نفسی بیرون دادم به همان گونه که قلیانی ها دود بیرون میدهند.گویا مرد سر در یقه داشت و چارچنگولی کله اش را فروو کرده بود داخل گوشی اش.مدتی بسیار گذشت.و من قدم زنان منتظر سرویس بودم و او هم سر در یقه.چنان که وقتی ماشینی با سرعت از کنارش رد شد وو بوقی ررعب اور نثار گگوشهایمان کرد ابتدا که اصلا متوجه نگردید.بعد چند لحظه کله ی مبارکش را با بیتفاوتی بالا اورد و نگاهی بسی تاسف اور بارم نمود.که درس عبرتی شد تا دیگر کسی را انگونه نگیرم زیر ذره بین.خلاصه گذشت وگذشت تا اینکه دیگر از فضولی دداشتم میترکیدم.نمیدانم چه چیزی در ان گوشی جادویی اش بود که لامصب دل نمی کند!!لازم دیدم کله را بکار گیرم.پس چنین شد که با فکر هایم به نتایجی کم وبیش امید بخش رسیدم.اول انکه جناب گوشی را بصورت عمودی در دست گرفته بود پس مسلما کلش بازی نمیکرد.دوما زیاد صفحه را لمس نمیکرد پس احتمال چت با دخترشاه پریان نیز از بین رفت.میماند تنها یک چیز.اینکه داشت مطلبی دراززززز میخواند که قطعا از ان ررمانهای خاک برسری عاشقانه شاملش میشد.واینکه انموقع که ماشین بوققققق زد جناب در حال تصور یک صحنه ی مورد ددار بوده...و انقدر درگیر مینموده که اصلا متوجه نشده!واینطوری بود که نمیدانم چه شد که یکهو چشمم به جناب افتاد و دیدم نیست...و انوقت نتیجه گیری نهایی نیز در ذهنم شکل گرفت:«لابد شارژ باتری گوشی رو به اتمام مینموده که جناب اینقدر عجله مینمودده و غیبش مینموده»پ.ن:«بهار!»

نظرات (۵)
ماجده ◕ ‿ ◕
دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵ , ۱۴:۳۶عجبo__O
Bahar alone^_^
۲۹ شهریور ۹۵، ۱۴:۳۸ماجده ◕ ‿ ◕
دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵ , ۱۴:۴۰خخخخخ
Bahar alone^_^
۲۹ شهریور ۹۵، ۱۵:۲۶امیری حسین و نعم الامیر
دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵ , ۱۴:۵۶Bahar alone^_^
۲۹ شهریور ۹۵، ۱۵:۱۶ماجده ◕ ‿ ◕
دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵ , ۱۶:۴۸یعنی بمیرم
دلت میاد؟؟؟؟؟:(((
M. Maleki
چهارشنبه ۳۱ شهریور ۹۵ , ۱۵:۲۵Bahar alone^_^
۳۱ شهریور ۹۵، ۱۵:۲۹