- امروز کشف کردم که ما یه همسایه داریم که تاحالا ندیده بودمشون... بعد امروز فرزندشونو دیدم.. چ خفنم بود!! موتور قرمز با کوله وهدفون قرمز...:||| کلیدشم جا گذاشته بود...هرهر بهش خندیدم:)))
اخر نماز جماعت خانم معاونمون کشیدم یه گوشه گفت: خادمی بار آخرت باشه مثه سیریش میچسبی به حاج اغا!!! منم یواش که نفهمه گفتم: اون پانداهه ارزونی خودت:|والا!
زنگ دوم فناوری داشتیم... بعد اصن فصل اولو درس نداده سوال درنیاورده...نگفته میپرسم!!! از همه پرسید نمره گذاشت:|||
خلاصه اینکه نمیدونم فاز باقری چیه که سه تن از لش ترین لش ترینهای مدرسه رو کرده گشت:||
جادری( همون آیات) کسی بود که روز اول بهم گفت: بهار سایه ت داره سنگین میشه:|| که منم با همون لحن خودش گفتم: قول میدم رژیم بگیره^_^ کسی بود که دوستا صمیمیمو ازم قاپید... گرچه من یکی شخصا به دوست صمیمی اعتقادی ندارم وبرام مهم نیست:|| ارزونی عمه ش:)))
امروز یه لگد محکم زد تو پام گفت: ببخشید حواسم نبود... منم با کتابم کوبیدم تو سرش گفتم: ببخشید حواسم بود:///...
بعد برام پشت پا گرفت بخورم زمین که خوردم:// زنگ بعدی با ذوق وجدیت تمام کشوندمش یه گوشه وکف دستش یه شماره نوشتم.
+این شماره کیه؟
_ دوس پسرم:/// مطب روانشناسی داره...حتما برو سر بزن...تخفیف میگیرم برات:)))
زنگ آخرم اومد سویشرت دوستمو_دوباره_ کشید وبا خودش برد:||||
به خداوندی خدا...به لاشریکی خدا قسم خوردم تا آدمش نکنم دست از سرش برندارم:)))
+ این بچه پررو هایه ننر پولدارو رو باید اینجوری بادشونو خالی کرد تا بفهمن گردش زمین بسبب پول باباهاشون نیست:|||
جای لگد ایات سیاه شده:((((
پ.ن: من اینقدر بدجنس نبودم...
پ.ن:«از صبح تاحالا مامانمو ندیدم...همین الان اومد^_^...ساعت۲۱:۳۹*
نظرات (۴)
محمد ،،،
يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵ , ۱۹:۱۴هیچ وقت همچین جایی نبودم
Bahar alone^_^
۲۳ آبان ۹۵، ۱۹:۱۶Laya ●~●
يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵ , ۲۱:۰۳بهار تو چرا این اتفاقات برات میوفته ؟؟
چرا برای من نمیوفته😕😦
Bahar alone^_^
۲۳ آبان ۹۵، ۲۱:۰۳Laya ●~●
يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵ , ۲۱:۳۲سعی کن از کنارش رد بشی😊
اینجوری بهتره برات😜
Bahar alone^_^
۲۳ آبان ۹۵، ۲۱:۳۶Laya ●~●
يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵ , ۲۲:۱۷Bahar alone^_^
۲۴ آبان ۹۵، ۰۹:۰۱