...ها کرد تو هوا... طعنه زد: سردت نیست؟
گیلاد انگار متوجه سوالش نشده جواب داد: کف کفش ام پاره شده! بعید میدانم بتوانم یکی نو اش را بخرم...
نوک دماغ هردویشان از سرما کبود شده بود.
دوباره ها کرد تو هوا.اینبار گیلاد هم ها کرد.هر دو روی خط ریل راه میرفتند.. یکی روی خط اینطرف ریل یکی روی ان یکی. سرما دهانشان راگِل گرفته بود وهیچکدام حال صحبت نداشتند ولی با اینحال سر حرف را باز کرد:« دیشب تو روزنامه خواندم سه نفر از سرما یخ زدند..!»
گیلاد سکوت کرد...
_ نمیترسی همینجا یخ بزنی؟
باز هم گیلاد خودش را زد به کری..
_ انوقت خون ات مثل نوشمک قرمز هایی که غلام علی می آورد دم مدرسه میفروخت یخمکی میشود..
+ زبانت را گاز بگیر!
موزیانه خندید: پس میترسی!
گیلاد اما خواست بحث را عوض کند:« قصه میگویی؟ از همان هایی که توی دفترت داری!»
غصه دار شد واعتراض کرد:« من قصه نمیگویم ..! خاله پیرزن ها مینشینند زیر کرسی و برای نوه هاشان قصه میگویند... من داستان مینویسم!! نویسنده ام!
+ خب حالا! همان.. چه فرقی دارد..
_ حیف امثال تو که قرار است روزی نوشته های مرا بخوانند...
+ اها! فهمیدی دوربینم داغان شد؟...
_ نه... یک شعر بخوانم؟
+ بخوان...
_ شب سرد وبی انتهای زمستان.. قدمهای مردد ولی ناگریزند..
دو خط موازی رسیدن ندارند دوخط موازی فقط هم مسیرند!
... ادامه دارد
پ.ن: قسمتی از داستان « گیلاد»
امضا: بهارِه گیلاد:))
نظرات (۷)
ببر بنگال
چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵ , ۰۹:۵۳Bahar alone^_^
۲۴ آذر ۹۵، ۱۰:۵۱محمدرضا عاشوری
چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵ , ۱۱:۰۳ستاره عبدالمیری
چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵ , ۱۱:۳۹موفق باشی
خنـــــــــღــــــــــده ڪدہ ツ
چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵ , ۱۵:۳۰مجتبی مطوری
چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵ , ۱۶:۰۸♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵ , ۱۹:۱۸Laya ●~●
پنجشنبه ۲۵ آذر ۹۵ , ۱۰:۵۶😍😍😚😘😜😛
Bahar alone^_^
۲۵ آذر ۹۵، ۱۱:۰۴