تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
یک جفت کفشِ جامانده پشت در.


۳۸ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

تا حالا دمپایی پلاستیکی واکس زدید؟....•__•


Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۶ ۱۹ ۷ ۳۰۲

Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۶ ۱۹ ۷ ۳۰۲


کوچیک که بودم نمیفهمیدم «آدم بزرگها»رو...دنیام مایل ها با دنیای اونا فاصله داشت.. دنیای من آفتابی بود.برای اونا اکثرا ابری!دنیای من دوتا ابر تپل داشت با یه آسمون صورتی:))خورشیدم خانوم نبود اقا بود:/ به جای بارون از ابرا پاستیل و ابنبات چوبی میبارید.بابام  فلان کاره نبود...اسباب بازی فروشی داشت!مامانمم هر روز کیک توت فرنگی درست میکرد...هر روزم تولدم بود.دنیای اون روزام یه رنگین کمون هشت رنگه داشت:)) اون روزا دایره های کوچیک کوچیک و حروف «من درآوری»رو کنار هم ردیف میکردم که مثلا «اغاااا منم بلدم بنویسم!ایناهاش!!» هرموقعم میخواستم ظرف بشورم مامانم یه جیغ بنفش که هیچ!فرا بنفش میکشید که نهههههههههه! اون روزا که تو قابلمه های پلاستیکی نارنجیم غذا میپختم و می آوردم کنار قابلمه مامان سر سفره یه احساس غرور بهم دست میداد.وقتی مامان نددا میداد که شب میریم خونه خاله!!تا شب ذوق داشتم...هی فکرم مشغول بود کدوم عروسکمو ببرم..اما گذشت وبه اصطلاح من بزرگ شدم..تا شدم این=/(•_•)\!

حالا ولی...دنیام قاطی آدم بزرگا شده...ابرامم رژیم گرفتن:| اسمونم که آبی! خورشیدم که خانومه:/‌.... انتظار داری عاقا باشه؟!!نه عاغا؟خجالت-__-...بارونم که آبه چیلیک چیلیک میریزه رو هیکلمون:/ رنگین کمونم که کلا مفقودالاثر شده... تولدم که.... اصن من روز تولد ندارم..نه!کی گفته؟!من از آسمون شوت شدم پایین در روزی  بی نام در ماهی بی نشان:||تنها همدمم هم هستند حروف به ترتیب از الف تا ی!اون دایره ها ددیگه خز شدن:)) و همینطور اینم اضافه کنم که طی اون یادداشتی که مادر به بهترین نحو تهدیدم کرده که«ظرفارو میشوریا...»و میزاره رو میزم ومیره سرکار هر روز بدترین ونفرت انگیز ترین وظیفه م همینه... پ.ن:«خونه خالم که دوره...کلا سالی یبار اگ بشه از دم خونشون رد میشیم:|»

خلاصه اینهمه فک زدم که بگم:«بزرگ شدن مرضی ست که هر بشر کوچکی بالاخره به ان مبتلا میگردد  وتا ان هنگام که نامش در لیست عزرائیل ظاهر نشده گریبان گیرش میباشد...

امضا:«یک عدد آدم بزرگ:|»


Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۴ ۲۱ ۷ ۴۵۲

Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۴ ۲۱ ۷ ۴۵۲


اعتراف کنم امروز عجیب ترین روز سال بود؟!! از همون اول صبح که صبحانه  الویه خوردم!!بعدم که تو سرویس جلو!!!نشستم(عقب چهار نفر میشینن بطوری که در بزور بسته میشه)اصن مگه میشه؟من و یه صندلی خالی؟محاله!  بعدم که سر صف خانوم ناظم  انگشت نمام نکرد:| اصن از تو بلند گو نگفت:«خادمی شلوغ نکن!» زنگ علومم که خیلی خوش گذشت و دومین نفر!ازم پرسید:))زنگ تفریحشم که موندم تو کلاس و برای زیر گروهام علوم توضیح دادم.. رأی هم ندادم:/انگشتمم استامپی نشد:| دوستمم دوتا اردنگی زد تو پام که:«چرا بهم رأی ندادی؟»

زنگ انشام موضوع انشام:«شوشیش نذری بود» امتحانمم بیست شدمOo.شعرم حفظ کرده بودم مثبت گرفته بودم:) زنگم که خورد چادرم نبود!!بعد یادم افتاد صبح که اومدم رفته م وضو خونه مسواک بزنم چادرمو گذاشتم رو نیمکت تو حیاط!بعدم لاشه ی چادر چروک خاکیمو گوشه حیاط روزمین یافتم!بعدم تکوندمش بازم خاکی بودOo.بعدم به آیات گفتم :«خوبی پادری؟»(فامیلیش جادری هس).بعدم آیات بهم نیش زد:«تو خوبی نمکدون؟!» 

+ بپاشم روت نمکی شی؟

بعدم که اومدم خونه... بعدم که نمازمو نخوندم.. بعدم که این پست موقت عسد(است)

بعدم که امضا:«بهار:))

بعدم تاااازه میخواستم بدون چادر برم ...یاد این جمله ی گهربار افتادم که میگه:«خواهرم حجابت...برادرم فلان و بهمانت:|بحثو اعتقادی نکنید لدفا:))


Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۳ ۴ ۲ ۳۰۸

Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۳ ۴ ۲ ۳۰۸


از ی جایی به بعد دیگه آدما بزرگ نمییشن...پیر میشن...


Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۳ ۴ ۵ ۲۴۴

Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۳ ۴ ۵ ۲۴۴


به علت گم کردن میله ی کربنی که دوستم امانت بهم سپرده بود وگمش کردم::| مجبور شدم «باتری پوست بگیرم»  شانس ماعه دیگه...با این تجارب خاک برسریمون..خدا بعدیاشو بخیر کنه...:|

…صوبتی نی


Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۲ ۱۴ ۶ ۲۶۲

Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۲ ۱۴ ۶ ۲۶۲


دیدین بعضیا بهمون میگن صد وبیست سال زنده باشی؟!!شاید خیلی وقتا با خودمون گفته باشیم:«یعنی چه که ۱۲۰سال زنده باشی!!پیر. و مریض باشی زنده بودن به چه دردی میخوره؟!اخه اینم دعاست در حقمون میکنن...الان بهتون میگم چرا میگن«صدوبیست سال زنده باشی!»

در پایان سال 5 روز را به نام پنجه‌ی دزدیده می‌خواندند که در آن به شادی و آماده شدن برای نوروز می‌پرداختند. می‌دانیم که سال خورشیدی 365 روز و 6 ساعت و اندی است. امروزه برای در شمار آوردن این 6 ساعت، در هر 4 سال یک سال را 366 روزه (کبیسه) می‌گیریم. تا زمان ساسانیان به آیین بود که به جای این کار، هر 120 سال یک سال را 13 ماهه بگیرند. این یک ماه را مردمان دست از کار می‌کشیدند و به کامرانی و سرخوشی می‌گذراندند. اگر امروز هم ایرانیان برای کسان و دوستان خود زندگی 120 ساله آرزو می‌کنند و یا اگر کسی سخن از مرگ خود بگوید، شنونده بی‌درنگ می‌گوید «بعد از 120 سال»، ریشه در همین نکته دارد؛ یعنی امیدوارم «120 سال زنده باشی تا آن یک سال 13 ماهه و آن ماه ویژه را ببینی»!

:)) 

امضا:«بهار»


Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۲ ۱۰ ۲ ۲۶۸

Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۲ ۱۰ ۲ ۲۶۸


چند شب پیش که به اتفاق خانواده داشتم -از کنار تلویزیون رد میشدم:| - دیدم داره مختار میزاره و حرمله رو نشون میده که چیییی؟!!! جناب نوزاد کش داشت به شاگردش درس تیر اندازی میداد:«هدفهای کوچیک رو بزرگ وهدفای بزرگ رو کوچیک تصور کن»....واقعا جای فکر داره این حرفش!!و عمل نیز هم! برای من که مفید واقع شد امیدوارم شماهام درس بگیرین...

درد دل نوشت:«علی اصغرم کوچیک بود:((.... لامصب سه شعبه زد...


Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۱ ۱۲ ۵ ۲۸۰

Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۱ ۱۲ ۵ ۲۸۰


تجربه ثابت کرده اگ معلمی خواست لیست بچه هارو بنویسید هرگزززز اسم خودتونو اول ننویسید:/

من اینکارو کردم... هر جلسه معلم علوم اولین نفر از من میپرسه:|

شایدم اومده وبم پست«چوپان جدید»رو خونده..ولی شماها ریسک نکنید:))


Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۱ ۲ ۲ ۱۸۹

Bahar alone^_^ ۹۵-۸-۰۱ ۲ ۲ ۱۸۹


۱ ۲ ۳ ۴

نویسندگان