تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
یک جفت کفشِ جامانده پشت در.


همیشه فکر میکردم باید یکی پیدا شود که پیر باشد مثلا ..تجربه اش هم زیاد باشد!بعد بنشیند بهم بگوید راز خوشبختی فلان،بهمان!

ولی افسوس که پیرهای فامیل واشناهای ما انقدر پیر وضعیف اند و در بستر بیماری افتاده اند که‌...:|

فکر میکردم همیشه یک اتفاقی می افتد که باید کوله بارت را ببندی وبروی به یک سفر ماجراجویانه... اما هیچوقت چنین فرصتی پیش نیامد!

فکر میکردم  «فردا»که بیاید همه چیز درست میشود!تصورم از فردا خیلی قشنگ ورویایی بود...توی «فردا»هیچوقت ناراحت ودپرس نبودم...اما نمیدانم چه شد که این شد..که نه خبری از آن پیر باتجربه هست ونه سفری در کار عسد ونه خنده ای مینشیند روی لبهایم...فقط هی گذشته ام کوبیده میشود توی سرم و آینده را نشدنی جلوه میدهد..مانده ام میان گذشته ای دردناک وآینده ای مبهم!

و عمر همینطوری بقول جناب ن ،«نفله»میشود...

و یک جایی در ذهنم این گذشته معلق وتمام نشدنی مانده‌...

حس آدمی را دارم که فیلمی را نصفه دیده رها کرده!...

حس کیکی را دارم که نیمه پخته از توی فر بیرونش آورده اند ورویش را با خامه وشکلات تزئین کردند...

+همیشه ادمهایی وجود ندارند که راه را نشان دهند...

++ هر فردی که توی فامیل میمیرد ...هرر بار که برای تشییع جنازه میرویم سر خاک... بیشتر به فکر می افتم که مرگم دارد نزدیک میشود...یک حسی بهم میگوید خیلی عمر نمیکنم..

+++این روزها انقدر درگیر دنیا شدیم که پاک اخرت یادمان رفته‌...

++++الا بذکرالله تو،تطمئن القلوبمان/روشنی از جانب تو،سیاهی از غرورمان...

امضا:«.بهار پاییزی»

Bahar alone^_^ ۲۹ دی ۹۵ ، ۱۶:۳۱ ۱۶ ۷ ۳۱۸

نظرات (۱۶)

  • دچــ ــــار
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۱۶:۳۲
    زبان خارجی :)
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۹ دی ۹۵، ۱۶:۳۴
      :))چه زبان خارجی باحالی که حروف الفباش مثه ماست:دی
      ^_^
  • فرید صیدانلو
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۱۶:۳۹
    من به عنوان یک پیرمرد راز خوشبختی رو میخوام بهت نشون بدم
    سعی کن همیشه بخندی و دلت شاد باشه :) ( دستی به چانه اش میکشد و به شعار های بعدی اش فکر میکند )
    حالا به دور از شوخی سعی کن کاراتو به بهترین شکل انجام بدی ( شعار های الکی )
    ...
    کسی از غیب نمیاد که با جادو بهت خوشبختی رو نشون بده، خودت به دستش بیار
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۹ دی ۹۵، ۱۶:۴۱
      نتیجه دردناکی گرفتی پیرمردد!
      منه تنبل رو چه به دست آوردن؟:))
      ممنون که بخاطر من پیر شدی؛)
  • فرید صیدانلو
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۱۶:۴۴
    یه روزی میفهمی باید پاشی و بجنگی برای همه چی
    اون موقعس که تنبلیت فراموش میشه میدویی سمت هدفات
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۹ دی ۹۵، ۱۶:۴۵
      خدا کنه اون روز دیر نشه...
      :))
      بعضی اوقات میخای ولی نمیشه...
  • خانومِ حدیث ^_^
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۱۷:۱۲
    هرچیزی رو که دوست داری بدست بیار
    وگرنه مجبوری هرچی بدست میاری دوست داشته باشی!
    بنظر من تلاش و رسیدن ب هدف خود خوشبختیه ^_^ حتی اگ توی مسیرت کلی سنگ باشه..
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۹ دی ۹۵، ۱۷:۳۴
      چقدر جمله ت قشنگ بود^_^
      :))اصلا خوشبختی تو راه رسیدن به هدف نهفته ست:)
      بدست اوردن گاهی اوقات براحتی که گفته میشه نیست..انرژی ووقت میطلبه وانگیزه!که اینا خودش کم حرفی نیست
  • DeL Nevis
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۱۷:۱۹
    فکرهای خوبی می کردی ...
    اما میون همه ی فکرهات یه چیز مشترک وجود داشت : انتظار بیخود !
    انتظار آمدن یک پیر و رفتن به سفر و ...
    تو میون فکرهات هیچ کاره ای ! احتمالا برا همین فکر هات فقط فکر موندن !

    :)
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۹ دی ۹۵، ۱۷:۳۳
      انتظار بیخودد:))
      مشکلم این بود!که فقط فکر میکردم..ولی دارم سعی میکنم اون فکر هارو از مرز خیال وذهن بکشونم بیرون ودست بکار شم:)))
  • علیرضا امیدیان نسب
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۱۷:۳۵
    عجب فکر کنم اون پستی که الان گذاشتم جواب این مطلبت باشه
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۹ دی ۹۵، ۱۷:۳۷
      چه جذاب:دی
      برم بخونمش:)))
  • ʜᴀᴅɪs :)
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۱۷:۳۸
    منم دقیقاگیرکردم توحسایی که توداشتی :/
  • 💖 miss fatemeh 💖
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۲۰:۱۲
    ایشاالله 10000000 ساله شی این حرفا چیه؟
    اینقدرم ناراحتی رو به خودت تلقیــــــــن نکـــــــــن!!!!
    بدتر میشیــــــــــا!!!
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۹ دی ۹۵، ۲۰:۱۹
      :))حس ام الکی نمیگه..
      ناراحت نیستم بخدا..حالم گرفته س^_^
      ممنون که بفکرمی فاطمه جونم^^
  • S҉A҉H҉A҉R҉ ....
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۲۰:۱۷
    عه عههههه عههههه مرگ چیه اصلا قباحت داره ادم تو این سن خودشووو با مسنای فامیل مقایسه کنه درسته دیر یا زود هممون میریم ولی الان فقط وقت شادیه برای تو هرچند خودم میشینم فک میکنم وای اگع الان یهو زلزله بیاد و تتتتتق بریم پایین و پودر شیم من نماز قضاهامو چیکار کنم هههههه:))))
    درهرصورت فعلا ب مرگ فک نکن لذت ببر از زندگی:)
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۲۹ دی ۹۵، ۲۰:۲۰
      فک نمیکنم...
      ممنون که ب فکرمی...
      انرژی گرفتم با کامنتت:)
      نماز قضا رو بیخی..روزه ها!
  • منتظر اتفاقات خوب
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۲۰:۳۶
    تا وقتی نمیریم باور نمیکنیم که قراره ماهم روزی بمیریم!!
  • masi Rika
    چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ , ۲۰:۵۲
    خوشبختی...شاید این باشه که سعی کنی از هر شرایطی لذت ببری...

    حس کیک نیم پخته!چقد میفهممش!

    خاک عالم این دمپایی ابری من کو بکونمش دهن این حست؟! :|

    تو این که هممون میمیریم هیچ شکی نیس!حالا دیر یا زودش چه فرقی میکنه!؟:)
    تنها فرقش اینه که هرچی زودتر بمیری بیشتر از زندگیت لذت میبری...حس بزرگ شدن یه ناراحتیایی داره که اذیتت میکنه!که نمیذاره مث قبل به همه چی لبخند بزنی!
  • محمود بنائی
    پنجشنبه ۳۰ دی ۹۵ , ۱۵:۵۷
    فکر میکنم هنوز خیلی زوده که بخوای از گذشته صحبت کنی! صحبت از گذشته واسه بعد از شصت یا هفتاد سالگیه! فعلا از آینده صحبت کن...
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۳۰ دی ۹۵، ۲۰:۵۲
      حتی یه لحظه قبل هم گذشته محسوب میشه...
      درسته گذشتم کمه..اما به اندازه گذشته یه پیرمرد هفتاد ساله میتونه زجرم بده:)))
      گذشته،گذشته ست:)
  • Laya ●~●
    جمعه ۱ بهمن ۹۵ , ۰۰:۲۷
    صحبت از گذشته...
    مخصوصا روز های قشنگش عالیه...
    آینده هم اگه به میل ما بود...
    صحبت ازش قشنگ بود...
  • ملینا ...
    جمعه ۱ بهمن ۹۵ , ۰۷:۱۵
    سلام ب وبم سر بزن:)
  • محمود بنائی
    جمعه ۱ بهمن ۹۵ , ۱۶:۱۵
    منظورم این نبود که گذشته ات کمه بهار خانوم، منظورم اینه به گذشته اصلا فکر نکن، انشاله هفتاد هشتاد سال دیگه بهش فکر میکنی اونم، به روزهای خوبش ، به لذتی که از زندگیت بردی.
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۱ بهمن ۹۵، ۱۶:۱۷
      :))
      باش
      ...دعا کن فقط تا هشتاد سال دیگه زنده بمونم:دی
  • 🍁 غزاله زند
    شنبه ۲ بهمن ۹۵ , ۱۲:۵۸
    منم زیاد به سفر کردن و روزهای شادوشنگول فکر میکردم.اما این فکر کردن‌ها به هیچ دردی نخورد و نخواهد خورد.باید آستین‌هامون رو بزنیم بالا و دست به کار شیم ;)
    • author avatar
      Bahar alone^_^
      ۳ بهمن ۹۵، ۱۸:۴۰
      استین بالا زدن از کدام نوع؟:دی
      :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نویسندگان