قم یه شور وحال عجیبی داره!! همه خیابونا و کوچه ها چراغونیه!! جای همتون خالی... دیروز رفتیم جمکران. جمعیت می لولید توهم. ماه کامل شب چهارده بالای گنبد جمکران منطبق شده بود... یه عکس خوشمل ازش گرفتم.
قم یه شور وحال عجیبی داره!! همه خیابونا و کوچه ها چراغونیه!! جای همتون خالی... دیروز رفتیم جمکران. جمعیت می لولید توهم. ماه کامل شب چهارده بالای گنبد جمکران منطبق شده بود... یه عکس خوشمل ازش گرفتم.
نمیدانم بگریم یا بخندم.نمیدانم امیدوار باشم یا نا امید... از اینده ای که نمیدانم چیست و چگونه می اید میترسم. از انتظار متنفرم... همیشه به خودم میگویم استوار باش! محکم محکم. نترس! زندگی را نباز... برای ارزوهایت تلاش کن. برای خوب زیستن... شاد زیستن.. اما... همیشه دلیلی محکم برای گریستن وجود دارد. دلیلی برای زار زدن. از دنیا بریدن.. من از وقتی که بدنیا امدم تنها بودم.درست است. بودند ادمهایی که میخواستند تنهایم نگذارند مثل پدر و مادر و دوستانم. اما انها هرگز نفهمیدند نمیتوانند مرا بفهمند. درست همانطور که من نمیتوانم زندگی را بفهمم. گاهی احساس میکنم نمیتوانم به رویا هایم برسم... و همین فکرها ازارم میدهد. از شش سالگی تا الان همیشه یک صدایی که نمیدانم از کجا و متعلق به کیست بهم خبر از فرداهایی پر از خوشی را میدهد. فرداهایی که در ان احساس خوشبختی میکنم. اما نمیدانم ان فردا چه زمان می اید. انتظارم تمام شده. حس میکنم بدبخت ترین ادم روی زمینم و باید تا اخر عمرم مثل همه زندگی ساده و بدون ماجرا داشته باشم. زندگی تهی از هر ارزو و رویا. باز هم میگویم. نمیتوانم زندگی را بفهمم... از پیچ وخم های جاده ی زندگی ام سر در نمی اورم. تقدیر سرنوشت را نا عادلانه میدانم... با این حال خودم را نمی بازم چون معتقدم بعد هر باران سختی یک رنگین کمان زیبا پنهان است... شاید من هم الان دقیقا وسط باران ام... اما ... باز هم زندگی را نمیفهمم..
میخوام بهتون یه کتاب زیبا و مهیج رو معرفی کنم که مطمئنم ازش خوشتون میاد. نویسنده این کتاب ناتالی ببیت هست. درباره ی کتاب:کمتر داستانی با چنین نثر ممتازی یافت میشود که هم از نظر سبک وهم از نظر ساختار بدون نقص باشد.این داستان سرشار از خیالپردازی و با نکته های شوخ و ظریف غنا یافته است. خلاصه کتاب تاک خانواده ای با عمر جاویدان:خانواده ی تاک که با نوشیدن اب چشمه ای سحر امیز مورد رحمت یا نفرین خداوند قرار گرفته اند و عمر جاویدان یافته اند درحالی که سرگردان و بی خانمان هستند سعی میکنند تا انجا که امکان دارد دور از دیگران و در ارامش زندگی کنند. وقتی دختری ده ساله بنام وینی فاستر به راز انها پی میبرد خانواده ی تاک او را با خودشان میبرند و برایشان توضیح میدهند که چرا زندگی جاویدان در هر سنی که باشد انقدر ها هم دلنشین نیست. اما پسر کوچک این خانواده که هفده سال دارد و از وینی خوشش امده به او پیشنهاد میکند تا هفده سالگی صبر کند و بعد از اب ان چشمه بخورد تا بتواند با او ازدواج کند. مشکلات از زمانی اغاز میشود که غریبه ای برای دست یافتن به چشمه و کسب ثروت از طریق ان به تعقیب وینی میپردازد.