اعتراف کنم امروز عجیب ترین روز سال بود؟!! از همون اول صبح که صبحانه الویه خوردم!!بعدم که تو سرویس جلو!!!نشستم(عقب چهار نفر میشینن بطوری که در بزور بسته میشه)اصن مگه میشه؟من و یه صندلی خالی؟محاله! بعدم که سر صف خانوم ناظم انگشت نمام نکرد:| اصن از تو بلند گو نگفت:«خادمی شلوغ نکن!» زنگ علومم که خیلی خوش گذشت و دومین نفر!ازم پرسید:))زنگ تفریحشم که موندم تو کلاس و برای زیر گروهام علوم توضیح دادم.. رأی هم ندادم:/انگشتمم استامپی نشد:| دوستمم دوتا اردنگی زد تو پام که:«چرا بهم رأی ندادی؟»
زنگ انشام موضوع انشام:«شوشیش نذری بود» امتحانمم بیست شدمOo.شعرم حفظ کرده بودم مثبت گرفته بودم:) زنگم که خورد چادرم نبود!!بعد یادم افتاد صبح که اومدم رفته م وضو خونه مسواک بزنم چادرمو گذاشتم رو نیمکت تو حیاط!بعدم لاشه ی چادر چروک خاکیمو گوشه حیاط روزمین یافتم!بعدم تکوندمش بازم خاکی بودOo.بعدم به آیات گفتم :«خوبی پادری؟»(فامیلیش جادری هس).بعدم آیات بهم نیش زد:«تو خوبی نمکدون؟!»
+ بپاشم روت نمکی شی؟
بعدم که اومدم خونه... بعدم که نمازمو نخوندم.. بعدم که این پست موقت عسد(است)
بعدم که امضا:«بهار:))
بعدم تاااازه میخواستم بدون چادر برم ...یاد این جمله ی گهربار افتادم که میگه:«خواهرم حجابت...برادرم فلان و بهمانت:|بحثو اعتقادی نکنید لدفا:))